ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

نبــــــــــــــــض زندگـــــیــمان

25

دیروز صبح متوجه شدم پای راستم کمی ورم داره .به بابایی گفتم ببینه درسته یا من توهم زدم ؟ بابایی دید گفت ورم  داره .گفت پاشو بریم  دکتر .صبح با هم رفتیم دکتر 2 ساعت و نیم معطل شدیم تا نوبتم بشه .  دکتر چک کرد و گفت زیر پامو بالش بذارم  1 ازمایش هم نوشت گفت اگر تا 2-3 روز دیگه بهتر نشد ازمایش بده .اگر ازمایش هم نرمال بود  باید از پام سونو گرافی رنگی بگیرن . بعد از دکترم با بابایی رفتیم بازار و برات خرید کردم کمی که برای خونه و خودم خرید کردیم و اومدیم خونه ناهار هم همبرگر گرفتیم سر راه اومدیم خونه . عمو رضات هم از قزوین اومده بود تهران شب همگی خونه مادرجونت بودیم . نشستن برام سخت شده . پامم ورم داشت سختم بود .ل...
28 شهريور 1393

24

اون روز زندایی رفته بوده بیمارستان و گفته بودن زوده برگشته بوده خونه و نی نی دنیا نیومده . اما 23 که یکشنبه بود نی نی دنیا اومد ...... 1دخمل بلای شکمو .اما ریزه .3کیلو بود ولی استخون و پوست .من میترسیدم بغلش کنم  از بس ریز بود .ایلیا اگر تو هم اینقدر ریز باشی چی ؟؟؟؟؟؟ از یکشنبه فکرم همش مشغوله و میترسم و نگرانم که مامانم از بس نگهداریمون بر نیاد 1چیزایی دیدم اون روز ازش که اصلا اطمینان ندارم بهش که بتونه از پس نگهداریمون بر بیاد چند روز. سلما روز یکشنبه 23 شهریور 93 ساعت 2:30 بامداد  با وزن 3 کیلو به دنیا اومد .   مامانی سلما اینقدرا هم لپو نیستااااااااااااااااا نمیدونم چرا تو عکس درشت افتاده .شاید چون خیلی از نزد...
25 شهريور 1393

23

3شنبه رفتم دکتر برای چکاپ برام سونو نوشت 33 هفته بودی گلم ....2کیلو و 45.5 سانت قد . قربونت برم من .کی میشه بیای بغلم  ؟ همون روزم با مامانم رفتیم ملافه خرید . فردا نی نی دایی دنیا میاد اما هنوز به من خبر ندادن . اینم مامانم بهم گفت . دلم گرفته مامانی .دلم غصه داره . دلم به تو خوشه که بیای و بشی دنیام .   ...
17 شهريور 1393

22

هر چی به اخراش نزدیکتر میشیم من کم  طاقت تر میشم انگار نمیگذره چرا این جوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم میخواد زودتر اینروزا بگذره و بیای بغلم هر چند میدونم دلم تنگ میشه برای لگدات .وول زدنات .مثل ماهی چرخ زدنات .... اما وقتی دنیا بیای بهم نزدیکتری .حست میکنم بغلت میکنم .بوت میکنم . فردا مامانم جابجا میشه .من که نمیتونم کمک کنم اما 1 سر میزم ببینم چه خبره . این چند وقت خیلی فکرم درگیر این قضیه بود . زن دایی هم همین روزاس که نی نیش دنیا بیاد .دیگه اخراشه  
25 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام پسرم خوبی مامانی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوبی شیطونکم ؟ خوب برای خودت دست و پا میزنیاااااااااااا  عشق مامان امیدوارم این چند هفته ی باقی مونده هم به سلامتی بگذره و بیای بغلم .خیلی دلم میخواد بغلت کنم بوت کنم ..... امروز زنگ زدم به زندایی ..... بالاخره نی نیشون اسم دار شد  البته اگر تغییرش ندن 36 هفته هست و دیگه نزدیک اومدنشه .... 3 کیلو بوده دخمل بلا . ایلیای من برم عکس 1 سری خریداتو بذارم ادامه مطلب         لنگه ی این پالتورو زن دایی برای نی نیش خرید اما اون کلاه داره بپوشین مثل دوقلوها میشین   لنگه این شلوارم ز...
20 مرداد 1393

20

امروز رفتم واکسن کزاز و دیفتری رو زدم . با بابایی رفتیم مرکز بهداشت و بالاخره این قورباغه هم قورت دادم .تنبلیم میومد برم .اما بالاخره رفتم . این روزا از نظر جسمی و روحی افتضاحم افتضاااااااااااااااااااااااح مخصوصا در رابطه با مامانم اینا و مشکلاتشون خیلی اذیتم میکنه .خسته ام .دلم میخواد چشامو ببندم و باز کنم و هیچ کدوم این مسایل ازارم نده و تموم شده باشه . پسرکم تکونات شدیدتر شده .رو شکمم رو که نگاه میکنن متوجه حرکتت میشن .دیشب بابایی دیدت کلی احساسااتی شد  و قربون صدقه ت رفت .مثل ماهی تو شکمم تکون میخوردی . چند روز پیش (تعطیلات عید فطر) دایی علی و خانوادش اومدن بودن اینجا .با زندایی رفتیم برای تو و نی نی زندایی کلی خرید کردی...
13 مرداد 1393

19

28 هفتس با همیم . البته نمیدونم دقیق چند وقتته چون تاریخ لقاح با تاریخ اخرین پریم یکی نیست یعنی چون مامان قبل شما 1 نی نی از دست داد کلا سیستم بدنش به هم ریخت .تاریخ پریام 40 روزه شد و لقاح کلا دیر صورت گرفت طبق محاسبه دکتر بر اساس پری باید 30 هفته و چند روز باشه اما بر اساس  اولین سونو که 8 هفته بودی الان 28 هفته هستی. روگامم زدم .بالاخره طلسمش شکسته شد .نمیدونی چقدر ناراحت بودم سر این قضیه .اخه تو 5-6 هفتگی لکه بینی داشتم و اون دکتری که رفتم اوژانسی برای چکاپ گفت باید روگام بزنم گفت چه جنین بمونه چه نمونه باید بزنی .اما وقتی دکترم رو عوض کردم  گفت لازم نیست بزنی .لک ِ لانه گزینی بوده .به هر حال من نزدم .اما دوتا دکتر دیگه گ...
10 مرداد 1393

18

سلام پسرک مامان چطوری وروجکم ؟؟؟؟؟ عزیزم این روزا شیطونیت بیشتر شده .لگدات بیشتر شده و تکون خوردنات محکمتر و با جون تر این روزا اوضاع روحی مامان زیاد جالب نیست نمیدونم بخاطر شرایط موجوده یا تغییرات هورمونی .افسرده شدم . صبح تا شب تو خونم تنهااااااااااااااااااااا بابایی شبا دیر وقت میاد و دیگه وقتی واسه ما نداره خسته س . حس و حال بیرون رفتن ندارم ...اضافه وزنم زیاد شده چاق شدم .از هیکلم بدم میاد .همه اینا باعث افسردگیم شده .نباید اینا رو برات بنویسم .اما دوست دارم ثبت بشه . این روزا درد تو رحمم بیشتره حس میکنم اومدی پایین تر سنگین شدی .موقع نشستن و بلند شدن درد دارم .دراز میکشم درد دارم .کلا این دوران برام خیلی سخت بود پسرکم ا...
26 تير 1393

17

ایلیای من این روزا لگد زدنات با قدرت تر شده محکمتر میزنی طوری که شکمم میپره بالا .همین الان داشتم نگاه میکردم به شکمم که همچین لگد زدی 1 طرف شکمم پرید خندم گرفت .عزیزکم یواشتر بزن چه خبرته ؟بعضی مواقع همچین میزنی که جیشم میگیره یعن یاگر دومی رو هم همون موقع بزنی باید ایزی لایف ببندم به خودم 3شنبه رفتم ازمایش دیابت دادم .... روز گرمی بود هلاک شدم . واکسن هم باید برم بزنم. این روزا دردم زیاده دیروز که اینقدر شدید بود مجبور شدم از اون قرصی که دکی داده بود برای دردم بخورم .وحشتناک بود دردم انقباض داشتم ول هم نمیکردددددددددد منم ترسوووو گفتم نکنه بلایی سرت بیاد . مامان دوستت داره ایلیا جونم بوس بوس عشقم ...
13 تير 1393