ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

نبــــــــــــــــض زندگـــــیــمان

35

پسرکم بالاخره  اولین دندونت  تو27 ابان  در اومد  اولین دندونت بالا سمت راست بود دومین دندونت پایین دقیقا قرینه بالایی  و سومین دندونت هم بالایی سمت چپه که در کیمن  برای بیرون اومدن اش دندونیت هم 4 شنبه 4 اذر پختم  که مصادف بود  با چهارمین سالگرد ازدواج منو باباییت تو این مدت 3بار بردمت شهربازی حال کردی برا خودت ماشالله بیش از حد شیطونی  ومن گاهی واقعا از دستت خسته میشم  
6 آذر 1394

34

ماه من تولد 1 سالگیت مبارک 6مهر 94 دوشنبه تولد 1سالگیتو جشن گرفتیم       ...
11 مهر 1394

33

پسرک قشنگم ماه هاست ننوشتم .و واقعا ناراحتم از این بابت اتفاقات زیادی افتاده این مدت . توی عید مریض شدی 1هفته  اسهال تب شدید  ابریزش بینی طوری که نمیتونستی شیر بخوری گریه میکردی  کلا عید گندی بود  برام.باباتم سرکار بود و تو خونه بودیم منو تو . وزن 7ماهگی 7800 قد67 وزن 8ماهگی  8500   قد69 وزن 9ماهگی 8600   قد72 11ماهگی 9کیلو قد 75 11 فروردین برا اولین بار گفتی بابا 13 فروردین اولین امپول زندگیتو زدی  بمیرم برات 18فروردین بهت کرم سیب دادم برا اولین بار خوشت اومد 22فروردین رو تخت تنها بودی که برا اولین بار کاملا غلت زدی و برگشتی 11خرداد 4دستو پا رفتی  بدون...
11 مهر 1394

32

13.  اسفند برای اولین بار موهاتو کوتاه کردیم .اینروزا شیطونتر شدی لثه هات شدیدا میخاره و هرچی دمدستت باشه میکنی دهنت . 6اسفند رفتی تو6ماه اما من نبردمت دکتر برای چکاپ اینروزا حالم خوب نیست داغونم دعا کن وضعیتمون خوب شه
18 اسفند 1393

31

خیلی وقته  میخوا م  بیام و بنویسم اما وقت نمیکنم ایلیا جونم خیلی ناز و بلا شدی  ماشالله 6بهمن واکسن 4ماهگی رو زدی   خیلیاذیت شدی  درد نداشتی زیاد  اما تب اووووووووووووووف همش تبت میرفت  بالا.2روز نخوابیدم تاتبت بیاد پایین . قبل رفتن برای واکسن بعد از واکسن 2بهمن بهت اولین بار اب سیب دادم.دوست داشتی 1-2 بارم فردا پس فرداش بیسکوییت مادر دادم .اونم دوست داشتیاما دیگه چیزی ندادم تا16بهمن که بهت موز دادم سنگین شد معدت همش تاصبج غررررررررررررر زدی و گریه  کردی .برای همی بهت چیزی ندادمتاببرمت دکتر. برای اولین بار بهم گفتی مامان     12 بهمن 93 این...
22 بهمن 1393

30

4شنبه 17 دی ایلیاروبردیم برای چک کردن بخیه ها و ....... ساعت5:30 رفتیم بیمارستان مفید 10 شب اومدیم خونه خسته شدیم 3تاییمون از بس شلوووووووووغ بود اوف دکتر گفت خوبه 1پماد داد بزنم سر شومبولش تنگی مجرا نگیره. بقیه نخای بخیه هم گفت هر روز بذارمش تو لگن اب باهاش بازی کنم باز شه من که دلم نمیادباهاش ور برم حس میکنم دردناکه چسبیده به گوشت اما هر روز میذارمش تو لگن اب تا خودش کنده بشه اخر شبش هم بردمش حموم چون 1 هفته بود حموم نکرده بودبچم .همچین اومد شیر خورد بیهوش شد که نگوووووو ایناهاش هم رنگو روش باز شد هم خستگیش در رفت  هم خوب خوابید امروزم (5شنبه) گذاشتمش واسه مامانم و باباباشرفتیم من لباس بخرم برای مهمونی خونه خاله...
19 دی 1393

29

بالاخره 11دی اومد و ما رفتیم ایلیا رو ختنه کردیم اوووووووووووف چه روزی بود برامون . پر ازاسترس و دلشوره و ترس برای من .شب قبل ختنه ایلیا تا 6صبح بیدار بود و ایضا منم بیدارم بودن باهاش دیگه خوابیدم تا 8:30 بیدار شدم حاضر شدیم و بابایی رفت ماشین دوستش رو گرفت تا بیاد تو هم اماده کردم. تو بغلم کل مسیر که خواب بودی هیچ تا قبل از عمل خواب بودی یعتی تا 12 چقدر شلوغ بود ......... بین اون همه نی نی فقط تو ختنه میشدی بقیه عمل فتق داشتن .حال مادراشون رو میفهمیدم که با چشمای اشکی بچه ها رو تحویل میدادن و منتظر میشدن تا بیارنشون بیرون. بالاخره نوبت ما شد.بیهوشی بهت ندادنو فقط بی حسی داشتیو به صورت سنتی ختنه شدی. لختت کردم وفقط 1 مای بی بی...
15 دی 1393

28

1بار اپکردم که همش پرید کلی هم عکس داشت خلاصه بگم که ایلیا 6مهر ساعت23:45 دقیقه با عمل سزارین به دنیا اومد بخاطر 15 دقیقه شد6مهر بجای 7 مهر وزنش 2540 بود قد 48 6روزگی نافش افتاد .... پسر کوچولوم زردی داشت  که بالاخره خودش کم کم رفت پایین .... یک ماهگیش وزنش 3600بودقد53 6اذر واکسن 2ماهگیش رو زدکه خیلی اذیت شد  و اذیت کرد.... قد58 بود و وزنش 5 کیلوتو بهداشت اما امروز که باباباش بردیمش بیمارستان  مفیدختنه ش کنیم وزن کردن4500 بودحالا نمیدونم بهداشت اشتباه کرده بود یا اینجا.بایدبازم ببرمش بهداشت ختنه ش هم افتاد 5 شنبه 11 دی .از حالانگرانم و استرس دارم. جوجه کوچولوم خیلی شیرین شده این روزا  .... برام ...
7 دی 1393

27

پسرک عجولم 36 هفته به دنیا اومد  روز 6مهر ساعت 3 بعد از ظهر کیسه ابم پاره شد رفتم بیمارستان ساعت 23:45 دقیقه شب سز شدم    بچه ای به مادرش گفت:  اگر بهشت حق توست،چرا در دستانت نیست و زیر پاهایت قرار دارد؟  مادر گفت:  آن را زمین گذاشتم تا تو را در اغوش بگیرم!   بهشت من الان تو بغلم خوابه  بعدا میام خاطره زایمانم رو مینویسم   ...
17 مهر 1393