ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

نبــــــــــــــــض زندگـــــیــمان

28

1بار اپکردم که همش پرید کلی هم عکس داشت خلاصه بگم که ایلیا 6مهر ساعت23:45 دقیقه با عمل سزارین به دنیا اومد بخاطر 15 دقیقه شد6مهر بجای 7 مهر وزنش 2540 بود قد 48 6روزگی نافش افتاد .... پسر کوچولوم زردی داشت  که بالاخره خودش کم کم رفت پایین .... یک ماهگیش وزنش 3600بودقد53 6اذر واکسن 2ماهگیش رو زدکه خیلی اذیت شد  و اذیت کرد.... قد58 بود و وزنش 5 کیلوتو بهداشت اما امروز که باباباش بردیمش بیمارستان  مفیدختنه ش کنیم وزن کردن4500 بودحالا نمیدونم بهداشت اشتباه کرده بود یا اینجا.بایدبازم ببرمش بهداشت ختنه ش هم افتاد 5 شنبه 11 دی .از حالانگرانم و استرس دارم. جوجه کوچولوم خیلی شیرین شده این روزا  .... برام ...
7 دی 1393

27

پسرک عجولم 36 هفته به دنیا اومد  روز 6مهر ساعت 3 بعد از ظهر کیسه ابم پاره شد رفتم بیمارستان ساعت 23:45 دقیقه شب سز شدم    بچه ای به مادرش گفت:  اگر بهشت حق توست،چرا در دستانت نیست و زیر پاهایت قرار دارد؟  مادر گفت:  آن را زمین گذاشتم تا تو را در اغوش بگیرم!   بهشت من الان تو بغلم خوابه  بعدا میام خاطره زایمانم رو مینویسم   ...
17 مهر 1393

26

ورم پام با استراحت خوب شد ..... بابایی خیلی نگران بود .اما خوب شد چند روزیه که میریم پیاده روی با بابایی .چند شبی هم شاممون رو بردیم پارک خوردیم . 2روزی بود کم تکون میخوردی نگرانت بودم دیروزم جمعه بود با بابایی افتادیم به جون خونه و حسابی تمیز کردیم . امروز هم مامانم اومد برام ترشی 7بیجار گذاشت .منتظرم جا بیفته ببینم مثل پارسالی شده یا نه دیگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این روزا کمرم داغونه و درد دارم .بدنم کلا درد میکنه واقعا ماه اخر ماه درده اهان واسه 5 شنبه هم وقت اتلیه گرفتیم برای عکسای بارداری . همش میترسم دنیا بیای و عکس نداشته باشم از این دوران .   اینم 1 سری دیگه وسایلت عزیزکم ..... صندلی غذات و کریر و اغوشی و.........
6 مهر 1393

25

دیروز صبح متوجه شدم پای راستم کمی ورم داره .به بابایی گفتم ببینه درسته یا من توهم زدم ؟ بابایی دید گفت ورم  داره .گفت پاشو بریم  دکتر .صبح با هم رفتیم دکتر 2 ساعت و نیم معطل شدیم تا نوبتم بشه .  دکتر چک کرد و گفت زیر پامو بالش بذارم  1 ازمایش هم نوشت گفت اگر تا 2-3 روز دیگه بهتر نشد ازمایش بده .اگر ازمایش هم نرمال بود  باید از پام سونو گرافی رنگی بگیرن . بعد از دکترم با بابایی رفتیم بازار و برات خرید کردم کمی که برای خونه و خودم خرید کردیم و اومدیم خونه ناهار هم همبرگر گرفتیم سر راه اومدیم خونه . عمو رضات هم از قزوین اومده بود تهران شب همگی خونه مادرجونت بودیم . نشستن برام سخت شده . پامم ورم داشت سختم بود .ل...
28 شهريور 1393

24

اون روز زندایی رفته بوده بیمارستان و گفته بودن زوده برگشته بوده خونه و نی نی دنیا نیومده . اما 23 که یکشنبه بود نی نی دنیا اومد ...... 1دخمل بلای شکمو .اما ریزه .3کیلو بود ولی استخون و پوست .من میترسیدم بغلش کنم  از بس ریز بود .ایلیا اگر تو هم اینقدر ریز باشی چی ؟؟؟؟؟؟ از یکشنبه فکرم همش مشغوله و میترسم و نگرانم که مامانم از بس نگهداریمون بر نیاد 1چیزایی دیدم اون روز ازش که اصلا اطمینان ندارم بهش که بتونه از پس نگهداریمون بر بیاد چند روز. سلما روز یکشنبه 23 شهریور 93 ساعت 2:30 بامداد  با وزن 3 کیلو به دنیا اومد .   مامانی سلما اینقدرا هم لپو نیستااااااااااااااااا نمیدونم چرا تو عکس درشت افتاده .شاید چون خیلی از نزد...
25 شهريور 1393

23

3شنبه رفتم دکتر برای چکاپ برام سونو نوشت 33 هفته بودی گلم ....2کیلو و 45.5 سانت قد . قربونت برم من .کی میشه بیای بغلم  ؟ همون روزم با مامانم رفتیم ملافه خرید . فردا نی نی دایی دنیا میاد اما هنوز به من خبر ندادن . اینم مامانم بهم گفت . دلم گرفته مامانی .دلم غصه داره . دلم به تو خوشه که بیای و بشی دنیام .   ...
17 شهريور 1393

22

هر چی به اخراش نزدیکتر میشیم من کم  طاقت تر میشم انگار نمیگذره چرا این جوریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم میخواد زودتر اینروزا بگذره و بیای بغلم هر چند میدونم دلم تنگ میشه برای لگدات .وول زدنات .مثل ماهی چرخ زدنات .... اما وقتی دنیا بیای بهم نزدیکتری .حست میکنم بغلت میکنم .بوت میکنم . فردا مامانم جابجا میشه .من که نمیتونم کمک کنم اما 1 سر میزم ببینم چه خبره . این چند وقت خیلی فکرم درگیر این قضیه بود . زن دایی هم همین روزاس که نی نیش دنیا بیاد .دیگه اخراشه  
25 مرداد 1393